خدایــــــــــــــــــا شکرت،6 محرم 93
طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب/لالا گلم، عزیز دلم، اصغرم بخواب
شرمنده ام که شیر ندارم، به سینه ام/ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب
خدا جون شکرت بابت تمام داده هات و نداداه هات
قربون حکمتت برم خدا
خدایا تمام بچه ها رو صحیح و سالم یر سایه پدر و مادراشون حفظ کن خودت مواظب عزیزای منم باش
پارسال تو ظهر همچین روزی من و رضا زندگیم و مامانش و داداشش که هنوز تو شکم مامانش بود و خاله فاطمه جون (الان تو همین ساعت یه لحظه ی قشنگ تو زندگیم ثبت شد خدا دل یه نفرو شاد کرد دل هممون خیلی گرفته بود ولی ... خدایآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآا شکرت شکر ایشالابعدا که بزرگ شدین حتما بهتون میگم اینو گفتم همیشه یه چیزو یادم باشه)خوب برم سراغ بقیه مطلبم اهن همه با هم رفتیم مراسم شیرخوارگان حسینی که محل برگزاریش مصلا بود و هواخیلی سرد وبارونی بود با اینکه خیلی شلوغ بود ولی چونکه زود رسیده بودیم تونستیم تو بریم و من تو اون لحطات با خودم فکر میکردم که سال دیگه با پسته کوچولو میایم و از خدا خواستیم که طاها جونو صحیح و سالم بفرسته پیشمون خداجون ممنونم وای که چه زود گذشت و اما امسال من و رضا جونم با داداششو مامانش و همچنین خاله فاطمه(دختر داییمو میگم اون یکی خاله فاطمه نشد امسال پیش ما باشه)در تاریخ جمعه 9آبان93 باهم به مراسم رفتیم ساعت مراسم 14:30بود که به علت بازیگوشی رضا جون و خواب آقا طاها و مهمونداری ما و در آخر نبود جای پارک ساعت 15:10به مصلا رسیدیم و آخرشم به خاطر ازدیاد جمعیت تو محوطه موندیم این بار سومه دارم میام این مطلب و مینویسم نمیدونم چرا حذف میشه.
ایشالا حضرت علی اصغر پشت و پناهتون باشه
اینم یه نی نی ناز که اومد و با هم عکس گرفتین یادم رفت اسمشو بپرسم خدا حفظش کنه
خاله قربون خوابیدنت بره عزیزم اینم خواب طاها جونم بعد از مراسم