16 تا 22 آذر

سلام خاله جونی

میخوام خاطرات این هفته ی تو عزیز  دلمو از شنبه تا جمعه بنویسم

عزیزم شنبه  16آذر روز دانشجو بود تو عزیزی دلم این گلای خوشملا که عکسشو اون بالا گذاشتمو برام اوردی مرسی عشقم البته ناگفته نماند بعدش پسش گرفتی.

یکشنبه شبم تولد شبم تولد دایی جون بود.

دوشنبه حدود ساعت 16 رفتیم آزمایشگاه واسه آزمایش خون تو عزیزدل این اولین ازمایش خونت بود خدارو شکر مشکلی نداشتی.

سه شنبه که من امتحان داشتم  هیچی شما مطابق روزای که  من دانشگام منتظر

چهارشنبه همه با هم رفتیم  دیدن یه نی نی کوچولو اسمش آوا خانمه وقتی نی نی رو دیدی اروم نشستی با تعجب بهش نگاه میکردی اخه اولین بارت بود دیدن یه نی نی به این کوچولویی رفته بودی

پنج شنبه ام همه با هم رفتیم بیرون وشمام که همش خواب بودین ویه عینک خوشگل انگری خریدی

واما امروز جمعه  صبح که از خواب بیدار شدی اول دست وصورتتو شستی بعد باهم یه نرمش کوچولو کردیم  وکلی خندیدی بعدش مامان جون برات  صبحانه فرنی درست کرد وشما نوش جان کردی  امروز دوتا کلمه جدیدم یاد گرفتی یکی جوجو ویکیشم وقتی مامان جون گفت لا اله الا الله توام پشت سرش گفتی  لا الا قربون حرف زدنت برم   امروز خاله فاطمه آزمون داشت وقتی که تو ماشین  منتظرش بودیم که بیاد رو پام پشت فرمون نشسته بودی سوییچ ازم گرفتی میخواستی ماشین روشن کنی  دنده رو تکون میدادی  با ترمز دستی بازی میکردی  ماشالا حسابی واسه خودت یه پا راننده ای حالا خاله جونی الان در حال حاضر خونه ی ما هستی بارون خیلی شدیده  وداری گریه میکنی  که بیای تو اتاق خراب کاری کنی نمیذاری مطلب برات بذارم فعلا بای.

                                   اینم عکس تولد 18سالگی دایی جون