رضا زندگیرضا زندگی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
طاها زندگیطاها زندگی، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مغز بادوم

خاطرات تابستان 93 باکلی تاخیر

1393/10/1 1:26
نویسنده : خاله مریم
660 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزای دلم قربونتون بشم خلاصه بعد از یه مدت تونستم بیام خاطرات  سه ماه تابستونتونو بنویسم ببخشید یکم تنبلی کردم البته همشم تقصیر من نبود مقصر اصلی آقا رضا خان بودن که زدن لب تاب داغون کردن ودر کمال تعجب بعد از کلی دوندگی که یه آدم مطمئن و با کاربلد پیدا کردم متوجه شدیم  تنها قطعات سالم هارد و کیبورد بودن بازم جای شکرش باقی بود من دیگه نا امید از درست شدن یه لاشه ی لب تاب که خود آقای مهندسم کلی تعجب کردن که چه به روز این طفلی اومده گفتن میتونن درستش کنن واقعا دستشون درد نکنه حالا رضا کوچولو هزینشم بماند که چه به روز ما آوردی بالاخره بعد از یک ماه و اندی با کلی دوندگی فقط در حد کارهای معمولی درست شد که صد البته من باید به فکر یه سیستم دیگه واسه کارای خودم باشم حالا اینا همه رو فقط به این دلیل گفتم که وقتی بزرگ شدی بدونی که این فقط یه مورد از خرابکاریاته حالا یخچال و تلویزیون و ماکرو فر و... بماند که با این شیطناتای تو ما چه کشیدیم به خاطر همین خرابکاریات من الان بار چندم خاطراتتو مینویسم ولی آخرشم سیستم هنگ میکنه و من میمونم با یه اعصاب خراب وگرنه خراب شدن همه ی اینا فدای یک تار موی خودت و دادششت خوب دیگه برم دنبال خاطراتت امیدوارم که دیگه بتونم ثبتش کنم.

خوب از کجا شروع کنم آهان عزیزای دلم روزای تابستون تقریبا هردو روز یک بار با آقا رضا خان پارک میرفتیم دوروز بعد از آخرین خاطره ات که نوشتم یعنی17 تیر با هم رفتیم پارک و شمام واسه اولین بار سوار قطار شدی چقدر ذوق میکردی قربونت بشم وقتیم از شهربازی کودک اومدیم بیرون میخواستیم بریم پارکینگ یهو تو پارک چرخ و فلک بزرگسالان و دیدی و با تعجب نگاش میکردی هیچوقت انقد بهش توجه نمیکردی الان دقیق شده بودی بعدشم میخواستی سوارش شی.پنجشنبه 19 تیرم با هم رفتیم خونه دایی که خیلی خوش گذشت و آقا طاها برای اولین بار خ.نه دایی آب ورد دایی جون لطف کردن و یه دعا خوندن و با دست خودشون و با زبون روزه به آقا طاهی آب دادن دستشون درد نکنه رضا جونم کلی تو حیاط بازی کردی من و فاطمه دایی بردی حیاط که با هات بازی کنیم فاطمه طفلی خسته شد نشست رو پله شما آقای حقه باز اومدی دستشو گرفتی بلندش کردی ماهم فکر کردیم میخوای باهاش بازی کنیم دیدیم نه آقای زرنگ باشی فاطمه رو بلند کرده که خودش سر جای فاطمه بشینه عجب ها کلیم به فاطمه خندیدیم که ازت رو دست خورده و تو گل پسر گولش زدی خلاصه اون روز کلی بهتون خوش گذشت شنبه هم 21 تیر آقا طاهی گلم واکسن 4 ماهگیشو زد قربونش بشم الان دیگه قهقه میزنه و میخنده عاشقه اینه با هاش حرف بزنی و اونم با ها ها یا قام قام جوابتو میده میخنده کلیم با داداش کیف میکنید کنار هم میخوابید با هم بازی میکنید باهم یه حرفایی میزنید که ما چیزی ازشون متوجه نمیشیم و همو بوس میکنید البته بعضی وقتا این وسطا رضا یه گاز خوشگل میگیره یا طاها جونم موهای داداششو میکشه و در کل ماشالا همو خیلی دوست دارین و رضا جون هروقت که میاد خ.نه ی ما و داداشش نیست همش میگه نی نی نی نی قربونتون بشم وقتیم میاد صداش میکنه ومیگه بدارینش کنار من بشینه و طاهیم کلی میخنده طاها ج.نم واسه چیری که میخواد و وقتی داداشش و میبینه یا کسی رو که دوس داره واسش دست و پا میرنه  صداهای ماو اقه یا وقتی که گریه میکنه یه صدای شبیه آی ننه رو میگه که در این مواقع اولین کسی که میره طرفش و ارومش میکنه داداش گلشه و اگه مامانش حواسش نباشه رضا جونم میره به مامانش میگه ماما نی نی طاها به دستاش نگاه میکنه با دستاش صورتشو لمس میکنه با اسباب بازیا بازی میکنه عاشق رنگ قرمزه به عکس رو لباسا دقیق میشه باهاشون بازی میکنه به دور و برش با دقت نگاه میکنه غداهایی که الان میخوره لعاب برنجو فرنی و سوپ بوده که از بین اینا عاشقه فرنیه از بین میوه ها هم سیب دوست داره البته هندونه و انگورم دوس داره چنج شنبه 23/5/93 اولین نشستن طاهی جون خونه ی ما بغل مامان جون بود البته 21 تیر تولد مامانتونم بود که خودم براش کیک درست کردم و آقا رضا شمعاشو فوت کرد رضا خان شمع تولد هممونو فوت میکنه جز خودشو بله دیگه رضاست یکشنبه 22تیر مصادف با 15رمضان تولد امام حسن مجتبی (ع) رضا جون اولین مهمونی افطارشو رفت اما طاهی جون بخاطر درد واکسن نتونست بیاد خاله راضیه دختر خالم سفره ی افطار داشت که من ورضا جون ومامانی باهم رفتیم البته من و رضا خان و گاهی وقتا مامان جون همش تو حیاط بودیم این رضای ما به حیاط خیلی علاقه داره خلاصه با زبون روزه کلی ما رو دور زدی اجازه یه افطارم به ما ندادی دیگه دیدیم نه آقا نمیخواد دست از دور زدنش برداره بعد از افطار برگشتیم انقدم ماشالا شیطونی کردی نذاشتی یه عکس ازت بگیرم راستی تو همهی بچه ها اعم از بزرگتر از خودت یا کوچکترو نی نی صدا میزنی حالا خودت چی هستی من نمیدونم چند روز بعدشم با هم رفتیم خونه ی مادربزرگ دوست من هانیه جون که یه خونه ی قدیمی دوطبقه ی خیلی خوشگل و بزرگ بود که از تو حیاط چهارتا پله میخورد به حیلط دیگه میرفت که یه خ.نه ی قشنگ دیگم اونجا بود با یه حیاط خیلی قشنگ وبزرگ و داخل خونم یه حوض بود تو آشپزخونه وای که چقدر قشنگ بود ما هم طبق معمول همیشه نزدیک یک ساعت تو حیاط بودیم تو حیاطشونم چند تا گربه ی ملوس بود که کلی با هاشون بازی کردی دخترعمه ودختر عموی هانیم اومدن پیش شما که کلی باهاشون دوست شدی بالاخره بعد از یک ساعت بازی رضایت دادی بریم تو و اونجارو با دقت نگاه میکردی تا به حوض تو آشپزخونه رسیدیم و اونجا کلی اب بازی کردی حالا بماند با چه سختی حاضر شدی از اونجا دل بکنی و دم افطار با اون لباسای خیس به خونه رسیدیم و بعدشم من یه کتک حسابی خوردم به خاطر اب بازی شما و لباسای خیستون خوردم عیب نداره ما عادت داریم به این خرابکاریا خخخخخخخخخخخخخخخخخ.آهان یادم رفت بگم طاها عاشق اینه براش سوت بزنی و اونم غش غش بخنده کلمه های برق و نون یاد گرفتی و به بسکویت و کیک وشیرینی و نون میگی نون نون بقیه چیزارم میگی به به مامانت میگه چند روز پیش داشته به بابات میگفته هلو بیار چون صدا نمیرسیده چند بار تکرار کرده هلو هلو گفت یه رضام گفته لولو لولو خخخخخخخ امروزم مامانت به طاهی وتو میگه رولی گفت شمام یاد گرفتی میگی رولی یه کلمه دیگم از مامانت یاد گرفتی حقمه میگی حق حق مادر جونم گفت یا علی شمام با یه صدای قشنگی تکرار میکنی الله رم میگی قربونت بشم پنجشنبه هفته بعدشم رفتیم چکاب پیش آقای دکتر که از برگشتن مازیک گریم و یاکن ها ی خوشگل و تراش خریدیم عاشق دمپایی زنبوریاتی انقد دوسشون داری همش بوسشون میکنی وعاشق فوتبال بازی کردن یکشنبه 5 مرداد من رفتم همدان خونه ی خاله جون و مامانی اینام رفتن قم خونه ی خاله این دوین سفر بود که شما با ما همراه نبودی اولین سفرمون مشهد بود که هنوز داداش جونت بدنیا نیومده بود تو این چند روز مرتب با هم تلفنی صحبت میکردیم روز دوم سوم بود که شما داشتی میگفتی له له دو دو منم انقد پشت تلفن گریه کردم که نگو خیلی دلم هواتو کرده بود عزیزم شنبه صبح من با خاله فاطمه و مامان اینا با خاله اینا همه با هم برگشتیم و توی این چند روز که خاله اینا اینجا بودن چقدر خوش گذشت چقدر باهم دیگه بیرون رفتیم شهربازی رفتیم یه شب شام که همه با هم رفتیم شهربازی شما به مامانت حتی یه مهلت کوچولو ندادی که شام بخوره یا یه استراحت کچولو کنه همش داشتی تو شهربازی بازی میکردی قربونت برم من البته ناگفته نماند که هممون براتون سوغاتی خوشمل اوردیم ها 15 مردادم دایی جون ماشینشو اورد و هر دو ماشین همزمان با هم رسیدیم در خونه و وقتی شما دایی جونو دیدی انقد ذوق کردی که نگو هروقت خیلی دوق میکنی ساق دستتو گاز میگیری عزیزدلم و بلند بلند میگفتی مومد دو دو شنبه صبح 18 مرداد طاها جونی اولین غلت زد قربونش برم ماشالا خود کفاست 18 شهریورم رضاجونی برای اولین بار رفت نونوایی و نون اورد البته با مامان جون ها اهان راستی به تعداد کلماتت اضافه شده و شهریور ماه تقریبا کلماتو دوتایی میگی مثلا مامانت طاهی داشت حمام میکرد گفتی ماما حما این اولین دو کلمه ایت بود یه چند وقته داداش جونم گاز میگری و اون طفلیم جای جای بدنش یه ساعت یادگاری از طرف تو داره روز جمعه 21 شهریور با هم رفتیم سفره حضرت ابالفضل اجی فاطمه اینا(فاطمه دایی بزرگه)رضا جونی با ما اومدی ولی مامانم جونت با طاها گلی آخرای مراسم رسیدن ماشالا بچه ی خوبی بودی فقط یه کم بازیگوشی کردی و منو از این طرف به اون طرف میکشوندی آخر مراسم که دیگه تموم شد و میخواستیم برگردیم خونه خدافظی کردیم اونموقع طاها بغل زن دایی بود شما جلو نشستی زن داییم به شوخی گفت طاها واسه ما شما برین ما عقب نشستیم طاهام بغل من بود یه کم که از خیابون رفتیم شما جیغ زدی و بلند بلند میگفتی نی نی نی نی داشتی گریه میکردی که متوجه شدیم دنبال طاها میگردی شما فکر میکردی داداشت جامونده وقتی طاها رو بهت نشون دادیم دیگه اروم شدی الهی قربون اون دلت بشم من ایشالا خدا پشت وپناه دوتاتون باشه

ببخشید خیلی تنبلی کردم آخراشم هول هولی شد ولی خدا رو شکر خاطرات تابستون تموم به امید اینکه زودتر خاطرات پاییزم بنویسم

پسندها (5)

نظرات (3)

کوثر
8 دی 93 20:15
___♥♥♥ __♥♥_♥♥آپم _♥♥___♥♥آپم _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥آپم _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥آپم _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥آپم __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥آپم ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥آپم ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥آپم ____♥♥___♥♥__♥♥آپم ___♥___________♥آپم __♥_____________♥آپم _♥_____♥___♥____♥آپم _♥___///___@__\\__♥آپم _♥___\\\______///__♥آپم ___♥______W____♥آپم _____♥♥_____♥♥آپم _______♥♥♥♥♥آپم سلام اسم من کوثر هست خواهر وبرادر ندارم ولی وقتی چهره کودک شما را میبینم حس میکنم ابجی وبرادر منه راستی اگه دوست داشتید بیایید تبادل لینک کنیم خوشحال میشم
مامانی
5 بهمن 93 23:15
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
8 بهمن 93 9:11
الهی بگرم . چه بازمن.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مغز بادوم می باشد