رضا زندگیرضا زندگی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
طاها زندگیطاها زندگی، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

مغز بادوم

بعد از یک ماه

1393/4/5 14:53
نویسنده : خاله مریم
500 بازدید
اشتراک گذاری

اول سفر

سلام عزیزای دلم ببخشید ماشالا دوتاتون اینقدر وروجکین و شیطون که اجازه نمیدن بیام و پست جدید بذارم اول اینکه طاها جون اولین مسافرتشو رفت اول طاهی جون با خانواده ی ما همگی رفتیم همدان خونه ی خاله جون و دو روز بعد طاها و مامان و باباش رفتن یه مسافرت دیگه  به تهران خونه ی عمه و عموش واقوام پدری چون نمیتونستن دو تاتونو ببرن رضا جونی پیش ما موند .

از اینجا بگم که روز دوشنبه93/3/12مصادف با تولد حضرت ابوالفضل ساعت 4 سفرمون شروع شد رضا جون کلی تو ماشین بازی کرد وطاها جونم که خواب بودی رضا گلی تو راه یه سگ خوشگل دید بهش گفتم به این میگن سگ،سگ میگه هاپ هاپ دیدم رضام حرف منو تکرار میکنه منم دیدم خوشش میاد گفتم گربه میگه میو میو بازم تکرار کرد منم تا دیدم حوصله داره از این فرصت سو استفاده کردم بقیه رو هم یادت دادم گاوه میگه ما ما بع بعی میگه بع بع جوجه میگه جیک جیک مرغه میگه قد قد قدا خروسه میگه قوقولی قوقو بعضی وقتهام میگفتی فقط من برات بگم اینقذ همه گفتیم خسته شدیم تا رسیدیم خونه ی خاله جون ما فکر میکردیم خونه ی خال غریبی کنی و بغل خاله نری در کمال تعجب بغل خاله رفتی و بهش میگفتی ل له(خاله) لانم هر وقت خاله تلفنی باهات صحبت میکنه همچین میخندی و خوشحال میشی که نگو اونجام کلی بازی کردی کلی خرید کردی خونه ی خاله جونم بهم ریختی.تو راهم کلی جشن بود برای اولین بارم رفتی امامزاده با خاله اینا ولی عکسی ازش ندارم همه گفتن کلی ذوق کردی ضریح محکم گرفتی خیلی خوشبحالت بود چون با همه چند بار بیرون رفتی چهارشنبه هم باهم برگشتیم خونه ی خودمون تو راه کلی بازی کردی بعد خسته شدی خوابیدی روز بعدشم با خاله جون رفتیم شهربازی و دریاچه که یه وقت هوای مامانتو نکنی خوشگلم مامانتم که طاقت دوریتو نداشت شب برگشت.

ماشالا بس که شیطونی کردی نذاشتی یه عکس درست درمون ازت بگیرم

         اینم طاها در حال رفتن به سفر دوم

  

                                                                     

این شلوارک وقورباغه و لباس طاهی رو گرفتین 

وام هفته یعد یکشنبه 18 خرداد طاها جونو بردن و ختنه کردن و روز بعدش 19خرداد مصادف با تولد حضرت علی اکبر یه جشن کوچولو تو خونه ی خودمون خونوائگی گرفتیم و26خردادم رفتیم آتلیه که رضا ج.ن کلی شیطنت کرد و تا آقای عکاس میومد تو گریه میکرد حالا برعکس آقای عکاس رضا جونو کلی دوست داره آخرش خانمشون زحمت کشیدن وعکس گرفتن که26 مرداد آماده میشه آخرشم اونی که کیخواستیم نشد رضا تو خونه راه به راه طاها رو بوس میکنه حالا هر کاری کردیم اصلا یه جا واینمیساد شیطون خاله.

            مصادف شد با 3 ماهگیت عزیزم

اینم شیرینی خوب شدن طاها چون این چد روز کلی اذیت شد

سه شنبه3تیرخاله جون داره میره خونشون و رضا گلی گریون

پسندها (2)

نظرات (1)

نویسنده : ندا جون( به قول دنی )
14 تیر 93 3:03
هزار ماشاله طاها جن چه بزرگ شده
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مغز بادوم می باشد