اولین ...
سلام عزیزدلم طاها جون امروز شنبه93/4/14 ساعت 11:30برای اولین بار هندوانه نوش جان کردند خاله فدات شه امروز من ومامان جون اومدیم دنبالتون که بیان خونه ی ما مامانت یکم کار داشت موند خونه تو راه نمیدونی چقدر اروم اومد آخه شما عقب نشسته بودی و طاها جونم بغل مامانی بود کلی کلید و گوشی دادیم دستت که یه وقت شیطنتت گل نکنه و بخوای بلند شی بازی کنی خدارو شکر اروم بودی ولی کلیدارو انداختی زیر صندلی و منم مجبور بودم یکی دیگه بدم دستت قربونت بشم وقتی رسیدیم به به میخواستی حالا منم روزه و تشنه چقدر دلم خواست منم هندونه برات اوردم وقتی داشتی میخوردی دیدم طاها جون همش داره نگاه میکنه منم نامردی نکردم یه تیکه ی کوچولو گذاشتم رو زبونش مزه کنه همچین دوست داشت و ها ها میکرد و همش میخواست قربئنش بشم دیگه از حالت دراز کشیدن خسته شده امروز همش سرشو از رو بالشت میاورد بالا ولی نمیتونست بلند شه قربون اراده و تلاش وتقلا کردنت.
قربونه این مدله خوابیدنت بشم عشقم