خرابکاری
سلام دوستای گلم نماز روزه های همتون قبول ببخشیدکه نمیام وبلاگاتون آقارضا لب تابمو خراب کرده فکرکنم سوخته باگوشی به سختی میشه اپ شد ممنون به ماسرمیزنین دوستون داریم
نویسنده :
خاله مریم
13:24
رضا زندگی 23 ماهگیت مبارک
4ماهگیت مبارک طاها جونم
ما امشب سه تا مناسبت خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی قشنگ داریم: 4ماهگی طاها گلی 21 تیر تولد مامان گل طاها و رضا و20تیر سالگرد ازدواج خاله فاطمه جون مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه خاله حال کردی سوپرایزمو ...
رضا جونی
سلام عزیز خاله امروز غروب من و تو مامانی باهم رفتیم شهربازی همیشه وقتی میریم شهربازی اول باید یه بلیط بگیریم و شما اونو تماشا کنین بعد اگه دوست داشتین سوار شین ولی این بار سرتونو پایین انداختین و سوار شدین تا اخرش اخه بعضی اوقات وسطش میومدین پایین بعدشم رفتیم چند تا بادبادک برات گرفت مامانی .قربونت بشم این روزا عاشق ماشین شدی و همش میگی دو دو دو دویا دد دو دو خدانکنه تلویزیون ماشین بده یکی کانال عوض کنه چند روز پیش مامان جون پاش رفت رو عکس یه ماشین انقد جیغ کشیدی که نگو. راستی عشقم چند ماهه که وقتی دستشویی داری میگی اواواواووبدوبدو پیش بسوی wcقربونت بشم من البته ناگفته نماند بعضی وقتام سر کارمون میذاری و میری آب بازی تا یادم نرفته تازگیا...
نویسنده :
خاله مریم
22:42
اولین ...
سلام عزیزدلم طاها جون امروز شنبه93/4/14 ساعت 11:30برای اولین بار هندوانه نوش جان کردند خاله فدات شه امروز من ومامان جون اومدیم دنبالتون که بیان خونه ی ما مامانت یکم کار داشت موند خونه تو راه نمیدونی چقدر اروم اومد آخه شما عقب نشسته بودی و طاها جونم بغل مامانی بود کلی کلید و گوشی دادیم دستت که یه وقت شیطنتت گل نکنه و بخوای بلند شی بازی کنی خدارو شکر اروم بودی ولی کلیدارو انداختی زیر صندلی و منم مجبور بودم یکی دیگه بدم دستت قربونت بشم وقتی رسیدیم به به میخواستی حالا منم روزه و تشنه چقدر دلم خواست منم هندونه برات اوردم وقتی داشتی میخوردی دیدم طاها جون همش داره نگاه میکنه منم نامردی نکردم یه تیکه ی کوچولو گذاشتم رو زبونش مزه کنه همچین د...
نویسنده :
خاله مریم
23:37
نتایج آزمونهای پایش دوتا وروجک
نتیجه آزمون رضا جون نتایج آزمون شما به شرح زیر است : برای مشاهده پیشنهادات ما بر روی آیتم ها کلیک نمایید ارتباطات کودک نوپایتان ازبودن باشما لذت می بردوخیلی سریع درحال یادگیری کلمات جدیدمی باشد.اوبابکارگیری زبانش اغلب اوقات به شمااجازه میدهدخواسته ها،نیازهاوافکارش رابشناسید.اومی تواند یک گفتگوی ساده راادامه دهدوممکن است باخودش صحبت کند یاوانمودکندکه گفتگویی بایک حیوان یا اسباب بازی دارد.اومی توانددستورهای ساده رادنبال کند وخواندن کتاب هارادوست دارد.اودوست داردیک کتاب رابه کرات بخواند! «من تحت نظرمی گیرم» درماشین یااتوبوس،شمامی توانیدبازی«من تحت نظرقرارمی دهم»راانجام دهید.شما می گویید،"من باچ...
آش نذری
سلام عزیزای دلم امروز سه شنبه 10تیر مصادف با سوم رمضان بالاخره موفق شدیم آش نذری طاها جونو درست کنیم وای که پقدر خوشمزه شده بود این آش ومادربزرگ جون برای سلامت بدنیا اومدن طاها جون نذر کرده بود وقتیم رضا گلی بدنیا اومد بازم آش نذر کرده بود دستش درد نکنه ولی عکسهای رضا الان در دسترس نیست ایشالا آش مکه رفتنتون یادم رفت عکس بگیرم این آخرین آش بود که بردین خونتون منم تند تند یه عکس گرفتم. امروز طاها جون کلی با مامانش بازی کرد و با قهقهه میخندید قربون خندت بشم مامانت با دستات ورزشت میداد خاله جونیا بمیرم مامانتون بعضی وقتها اینقدر خسته است که نشسنه خوابش میگیره تا میاد بخوابم یکی از شما دو تا وروجک بیدارش میکنید قدرشوووووووووووووووووو...
اولین عروسی
سلام عزیزای دلم جونم بکه رضا جون تا حالا دو تا عقد ونامزدی و خواستگاری در کارنامه ی درخشانش داره ولی تا حالا قسمت نشده بود عروسی بره که جمعه 6تیر 93 دو روز مونده به اول ماه مبارک رمضان با داداش جونشون تشریف بردن عروسی در باغ تالار شب طلایی و خدارو شکر خیلی خوش گذشت بهتون رضا جون کلی بازی کردی من که از عروسی چیزی یادم نمیاد چونکه همش با رضا جون بیرون سالن بودیم تا آقا کوچولو به بازیشون برسن آخرای مراسمم آقا رضا برای احساس راحتی بیشتر لباسای راحتیشو تنش کرد و اما طاهی جون ماشالا آروم بودی و بیشتر مراسم خواب تشریف داشتین در آخر اضافه می کنم برای گرفتن همین 4 تا عکس کلی خواهش کردم از آقا رضا ...
بعد از یک ماه
سلام عزیزای دلم ببخشید ماشالا دوتاتون اینقدر وروجکین و شیطون که اجازه نمیدن بیام و پست جدید بذارم اول اینکه طاها جون اولین مسافرتشو رفت اول طاهی جون با خانواده ی ما همگی رفتیم همدان خونه ی خاله جون و دو روز بعد طاها و مامان و باباش رفتن یه مسافرت دیگه به تهران خونه ی عمه و عموش واقوام پدری چون نمیتونستن دو تاتونو ببرن رضا جونی پیش ما موند . از اینجا بگم که روز دوشنبه93/3/12مصادف با تولد حضرت ابوالفضل ساعت 4 سفرمون شروع شد رضا جون کلی تو ماشین بازی کرد وطاها جونم که خواب بودی رضا گلی تو راه یه سگ خوشگل دید بهش گفتم به این میگن سگ،سگ میگه هاپ هاپ دیدم رضام حرف منو تکرار میکنه منم دیدم خوشش میاد گفتم گربه میگه میو میو بازم تکرار کر...